این جا زمین هست اثری از وجدان نیست
این ترازو گر ترازوی خداست
این کژی و نادرستی از کجاست
ο.ο.ο.ο.ο.ο.ο
دیگر سوسوی هیچ چراغی امیدوارم نمی کند
دیگر گرمای دستی دلم را به تپیدن وا نمی دارد
میروم تا در تاریکی راه خود را پیدا کنم
که به چراغهای نورانی و دستهای گرم دیگر اعتمادی نیست
روزگار ما رو ببین رفیق
مرغمون تخم نمیکنه ولی گاومون هر روز می زاد
ο.ο.ο.ο.ο.ο.ο
خالی تر از سکوتم …
انبـوهــی از ترانـه
بــا یـاد صبـح روشـن اما …
امیـد باطل
شب دائـمی ست انـگار …
ο.ο.ο.ο.ο.ο.ο
یکی میگه: تف به جهان
یکی ام جهان رو عشقه
واسه اینهمه تبعیض نگرونم
واسه هر قطره ی اشکی
که رو گونه ی یتیمه
واسه آینده ی جهان نگرونم
دیگر بهار هم سرحالم نمیکند
چیزی شبیه معجزه زلالم نمیکند
آه ای خدا مرا به کبوتر شدن چکار
وقتی که سنگ هم رحم به بالم نمیکند
ο.ο.ο.ο.ο.ο.ο
کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز ..خاموش و م?ل انگیز بودم
برگهاى آرزوهایم ..یکایک زرد میشد
آسمان سینه ام .. پر درد میشد
اشکهایم .. همچو باران
دامنم را رنگ میزد
و چه زیبا بود
اگر پاییز بودم
ο.ο.ο.ο.ο.ο.ο
دلم به کما رفته
برای مردنش دست به دعا شوید
پیراهنم را اتو می زنم
کفش ها را دستمال می کشم
زندگی اما
مرتب نمی شود…
ο.ο.ο.ο.ο.ο.ο
این جا زمین هست
به زمینت می کوبند
سر پول عشقت را می فروشند
به خیانت میگویند تفکر اروپایی
اگر عاشق باشی فکر میکنند احمقی
ο.ο.ο.ο.ο.ο.ο
صــداے تپـش هـاے قلبمــ رو میشنوم
ولـے
هیچـ علاقه اے به زندگـے کرد?? توشـ نیستـــ
من مثل هم سن و سالهای خویش نیستم
که هر روز یک آرزویی دارند برای آینده
من تنها یک آرزو دارم و آن این هست که :
شبی بخوابم و دیگر بیدار نشوم
تا نشنوم
تا نبینم تا نشکنم
ο.ο.ο.ο.ο.ο.ο
همـچـون ساعـت شنی شــده ام
کــه نـفــس هـای آخـرش را مـیـزنـد
و الـتـمـاس مـیـکــنــد
یـکـی پـیـدا شـود و بـرش گــردانـد
مــن هــم …
نه …! !
لـطــفـا بـرم نـگــردانـیـد ! ! !
بــگـذاریــد تــمام شــوم …
ο.ο.ο.ο.ο.ο.ο
م?دان?د چ?ست؟
بعض? وقتها نبا?د شعر را کامل نوشت
بلکه با?د
ادامهاش را س?ر گر?ه کرد
صبحی کـــه بجـــای عـــشق با سیـــگار شروع بـــشه . . .
یــــک شــــــروع دوبـــاره نیــــست
امـــــتداد پایان اســــت
بــــــرای کــــسی که دیــگر امــــیدی بـــه ادامه نـــدارد !!
ο.ο.ο.ο.ο.ο.ο
درد من نیستکه این درد پریشانی هاست
این جنون عادت هر روزه ی تهرانی هاست
پشت من پهنه ی زخم استولی شهر هنوز
نخستین دغدغه اش پینه ی پیشانی هاست
ο.ο.ο.ο.ο.ο.ο
گاهـــی احساس می?نَمــ روی دَستـــــ خـدا مــانده اَمــ
خَســتہ اَش ?َردمـــــ خــودَش هَــم نــمــیــدانـــــــد با مَن چــہ ?ــنَــد؟
ο.ο.ο.ο.ο.ο.ο
بمیرد غرور
فهمیدی نمیمانم . . دیدی میروم . . رفتم
باز هم ایستاده ای نگاه میکنی
آخرم می کشد تو را این غرور لعنتی
ο.ο.ο.ο.ο.ο.ο
شانس یکبار در خونه آدم رو میزنه…
ولی بد شانسی دستش رو از رو زنگ ور نمیداره…
بدبختی هم که کلید داره هر وقت بخواد رسما میاد تو !
ο.ο.ο.ο.ο.ο.ο
منبع : جملات خستگی
کلمات کلیدی: